«کوچهی بیهق، روبروی امامزاده یحیی یک نان سنگک فروشی بود. هفته دو بار بهش آرد میرسید و نصف روز نان میپخت. معلومهم نبود چه روزی آرد برسد. گاهی یک هفته میگذشت و آردی نبود. آن سالها معروف بود به گندم منی پنج تومان۲. کُلی هم غِش قاطیش میکردند. خاک اره را اَلَک میکردند و نرمههایش را با آردها خمیر، که چهارتا نان بیشتر دست مردم را بگیرد. بوی نان که میپیچید جلو نانوایی ازدحام بود. همین که یک نان میآمد بیرون چند نفر چنگ میزدند و تکهتکه میخوردند. بعید بود نان به خانه برسد، آنهم سالم.» این خاطره را آقای شریعتی، در حاشیه مصاحبههای مربوط به حاجی شهرستانی برایمان تعریف کرد. پدرش روحانی بود و علاوه بر این خاطره، خاطرات زیادی از دوران کشف حجابهم برای پسرش تعریف کرده بود و ایشان برای ما گفت. وقتی این خاطرهها را شنیدم، اولین تصویری که خاطرم آمد، جوانانی بودند که در مسجد گوهرشادِ مشهد، شعار «رضا شاه روحت شاد.» سر دادند و دنبال انگلیس راه افتادند. چقدر راحت با این خاطرهها میشود فاتحه انگلیس را خواند، حیف که هر روز بیشتر این خاطرهها و صاحبانش به خاک سپرده میشوند.
پینوشت: 1- کوچه بیهق، در دوران رضا خان به خیابان بیهق تغییر کاربری میدهد و در این خیابان کشیها چه بناهایی که خراب نمیکنند.
2- قحطی بزرگ بین سالهای ۱۲۹۶ و ۱۲۹۸ در ایران اتفاق میافتد. گرسنگی و ضعف شدید بدن عامل گسترش بیماریها میشود به طوری که بین ۷ تا ۱۱ میلیون ایرانی جان خود را از دست میدهند؛ یعنی ۳۰ درصد. روباه پیر، بریتانیای کبیر دیروز و انگلیس امروز، با ثروت بسیار، حجم زیادی از غلات را احتکار کرد و به تماشای تلف شدن مردم نشست. قسمتی از این خیانت را در فیلم «یتیم خانه ایران» دیدیم...